سرور های سناریو در کشور المان قرار دارد و اپراتور مخابرات محدودیت سنگینی اعمال نموده است، لطفا در صورت مشکل در اتصال اپراتور خودرا تغییر داده یا از VPN استفاده نمایید.
سرور های سناریو در کشور المان قرار دارد و اپراتور مخابرات محدودیت سنگینی اعمال نموده است، لطفا در صورت مشکل در اتصال اپراتور خودرا تغییر داده یا از VPN استفاده نمایید.
وقتی به اواخر بهار و بعدش به تابستان میرسیم، معمولاً فیلمهای بدی راهی پرده میشوند که در خودِ هالیوود به «آشغالهای تابستانی» مشهورند! این فیلمها اغلب به دلیل «تینیجری بودن» و «ایدههای تکراری» و «بودجه کم» معمولاً ضرر نمیکنند اما خیلی زود فراموش میشوند؛ به همین دلیل، معمولاً در چنین ماههایی، نباید انتظار فیلمهای موفقی را داشت. [حالا که وضعیت کرونا هنوز ادامه دارد، خُب، وضعیتِ بدتری را هم شاهدیم!] به همین دلیل وقتی فیلم «همه چیز همه جا به یکباره» به نویسندگی و کارگردانی دن کوان و دانیل شاینرت (که در مجموع با نام «دانیلز» شناخته میشوند) روی پرده آمد، به خودم گفتم این هم یکی از همانهاست! بودجهاش که ۲۵ میلیون دلار بود [در واقع یعنی «هیچ»!] تنها بازیگر اسم و رسمدارش هم «میشل یئو» بود [هنرپیشه مالزیایی که در دهه ۱۹۹۰ در فیلمهای اکشن هنگکنگ به شهرت رسید و بیشتر برای نقشهایش در فیلم جیمز باندی «فردا هرگز نمیمیرد» (۱۹۹۷) و فیلم مشهور برنده اسکار آنگ لی، «ببر خیزان، اژدهای پنهان» (۲۰۰۰) شناخته شده است] که به رغم اینکه بازیگر خوبیست [اتفاقاً من بازیهایش را دوست دارم] اما حتی در دوران جوانی و اوج بازیگریاش هم، متأسفانه، چندان در انتخابِ سطح کیفی آثاری که بازی میکرد، سختگیر نبود! [الان هم که دیگر نه در دوران اوج خودش است، نه جوان؛ ۵۹ ساله است] پس واقعاً نمیشد انتظار فیلم موفقی را داشت اما… واقعاً همه را شگفتزده کرد نه فقط با امتیاز ۸.۸اش در IMDb [الان به ۸.۴ رسیده و به گمانم به مرور زمان به محدوده ۷.۵ نزدیک میشود] که به خاطر «اجرا»یی دقیق و تازه از «ایده»ای که در چهار دههی اخیر، بارها و بارها راهی پردهی سینما شده. [آخرین باری که این طور شگفتزده شدم سال ۱۹۹۷ بود با «تغییر چهره» جان وو (۲۴۵ میلیون دلار فروخت و نامز اسکار «بهترین ویرایش جلوههای صوتی» هم شد اما به «تایتانیک» واگذارش کرد!) که تازه بودجه ساختاش تقریباً سه برابر این فیلم بود!]
از من قبول کنید که فیلمهای ارزانقیمت به چند دلیل فیلمهای خوبی نمیشوند:
الف. چون یکی رموز ارزان درآمدن یک فیلم این است که در فضاهای بسته و در «زمان و مکانهای واحد» فیلمبرداری شوند بنابراین «تنوع بصری»، تقریباً از بین میرود.
ب. باید از بازیگران ارزانقیمت که اغلب شهرت کمی دارند یا اصلاً شهرت ندارند استفاده شود و همین صرفهجویی در هزینه، مشمول گروه فیلمبرداری و صدابرداری و نورپردازی و… هم میشود که اغلب فاجعهبار است!
ج. چون رمز ارزان کار کردن، کاهش زمان فیلمبرداریست، تقریباً در همهی موارد، از «دقت» و «تکرار برداشتها» میکاهند تا فیلم را زود تمام کنند که حاصلاش، سرهم کردن یک فیلم است!
د. در چنین آثاری، اغلب، فیلمنامهها، یا تکرار مکررات آثار موفقاند یا اصلاً فیلمنامهای در کار نیست!
ه.. «خردهروایات» در آثار ارزانقیمت، تقریباً به مرز «هیچ» میرسند که نتیجهاش کش دادنِ ایدهی اولیه برای یک فیلم حداکثر ۹۰ دقیقهایست!
اما چرا «همه چیز همه جا به یکباره» به رغم ارزان بودنش توانسته، از این مرز گذر کند؟
یک. شاید بهتر باشد اول از فیلمنامه شروع کنیم؛ ایدهی اولیهی در ذهن نویسندگان در سال ۲۰۱۰ شکل گرفت که البته آن موقع هم ایدهی تازهای نبود امارویکرد خلاقانهی نویسندگان به «ایده»، طبیعتاً میتوانست «اجرا»ی متفاوتی را رقم بزند و فرصت زیادی هم داشتند چون هنوز پول کافی برای ساخت چنین «ایدهی کمفروشی» در دسترس نبود! بعد اتفاقاتی پیش آمد که به رغم گفتههای دن کوان، هم فضای «گیشه» را آماده کرد هم مخاطب جلب کرد هم سرمایه جور کرد برای ساخت فیلم! بله! معتقدم که به رغم نظر دن کوان که همه چیز خراب شد، تازه همه چیز جفت و جور شد! دن کوان گفته که «مرد عنکبوتی: به درون دنیای عنکبوتی» [به کارگردانی باب پرسیچتی، پیتر رمزی و رودنی روثمن است که در سال ۲۰۱۸ منتشرشد که توسط کلمبیا پیکچرز و سونی پیکچرز در همکاری با مارول تهیه و توسط سونی پیکچرز توزیع شده است. این انیمیشن اولین قسمت از فرنچایز مرد عنکبوتی در دنیای سینمایی سونیست و در دنیایی موسوم به «دنیای عنکبوتی» جریان دارد که دارای دنیاهای موازی است] با رویکرد «چندجهانی»اش تقریباً داشته همه چیز را خراب میکرده و فصل دوم «ریک و مورتی» [یک مجموعه تلویزیونی کمدی موقعیت انیمیشنی ویژه رده سنی بزرگسالان است که توسط جاستین رویلند و دن هارمون برای شبکه ادالت سویم تهیه شده است. داستان این سریال حول محور ریک، -یک دانشمند دیوانه و تابوشکن که رفتار او به ظاهر جامعه ستیزانه است- و مورتی، نوه پریشاناحوال و منزوی او میگذرد که وقت خود را میان خانواده و ماجراجوییهای علمی پدربزرگش تقسیم کرده] تیرِ خلاص زده به پروژهشان! [کوان:«دیدن فصل دوم ریک و مورتی واقعاً دردناک بود. من میگفتم آنها قبلاً همهی ایدههایی را که ما فکر میکردیم ایدههای اصلیاند، انجام دادهاند! این یک تجربه واقعاً خستهکننده بود؛ بنابراین در حالی که ما مشغول نوشتن این پروژه بودیم، تماشای ریک و مورتی را متوقف کردم.»] البته این را هم اضافه کنم که اگر غیر از این دو نویسنده و کارگردان، آدمهای دیگری بودند احتمالاً فرض را بر این میگذاشتند که باید یک فیلم ارزان درست کنند و از خیرِ خردهروایاتِ زیاد و فیلمنامهی پر و پیمان میگذشتند، ولی خوشبختانه چنین نشد!
دو. وضعیتِ کرونا باعث شد که سختگیری کارگردانان برای «دقت بیشتر» و طول کشیدن زمان فیلمبرداری، پای وضعیتِ جهانی این بیماری نوشته شود! از طرفِ دیگر، چون وضعیت کرونا، اکثر پروژهها را به خواب زمستانی فرو برده بود، صدای عوامل هم برای کش آمدن پروژه، چندان درنمیآمد!
سه. استفاده از عوامل ارزانقیمت، موقعی به فیلم ضربه میزند که کارگردان، استعداد کافی برای بهره بردن حداکثری از تواناییهای آنها را نداشته باشد [در سینمای موج نوی ایران، نمونههای فراوانی از این موارد را شاهد بودهایم که کارگردان با بهره بردن حداکثری از عواملِ ارزان، فیلم فوقالعادهای ساخته]؛ خُب، شانس خوب ما به عنوان مخاطب این بوده که دن کوان و دانیل شاینرت از آن دسته کارگردانان نبودند که «بساز و بفروشی» کار کنند! [این را هم اضافه کنم که «ایده»ی اولیه، برای یک بازیگر مرد بود که قرار بود جکی چان نقشاش را بازی کند اما به رغم اینکه چان، هر موقع که بخواهد بازیگر خوبی میشود با این همه به نظرم میشل یئو، نسبت به او بازیگر بهتریست.]
چهار. حالا میرسیم به نکتهی اصلی! «همه چیز همه جا به یکباره»، «مکانهای محدود»ی دارد اما «ایده»ی چندجهانی، این امکان را به نویسندگان و کارگردانان فیلم داده که با چینشهای متفاوت، «تنوع بصری» ایجاد کنند و با «شکست زمان واحد»، فیلم را از ملالآوری آثار ارزان خلاص کنند. در واقع، مخاطب در این فیلم با «مکانها و زمانهای متعدد»ی روبروست که «واقعی» نیستند اما «باورپذیر»ند. [شخصاً البته، با یکی از این دنیاها مشکل دارم؛ آن دنیایی که آدمهایش، «انگشتهای هاتداگی» دارند و برای باورپذیر کردن آن، یکی از مشهورترین سکانسهای «ادیسه فضایی: ۲۰۰۱» کوبریک، به شکل «پارودی» اجرا شده است. همچنین انتظارم از سکانسهای انیمیشن فیلم این بود که در حد «بدو لولا بدو» تام تیکور باشند یا در حد سکانسهای انیمیشن «بیل را بکش!» تارانتینو. میتوانید البته به من بخندید! واقعاً با ۲۵ میلیون دلار، در همین حد هم خیلی خوب کار کردهاند. (این یکی را هم البته داشته باشید که تیکور، فیلماش را در ۱۹۹۸ با یک میلیون و هفتصد و پنجاه هزار دلار ساخته بود اما نه در امریکا، بلکه در آلمان، با شرایط و هزینههای تولیدی کاملا متفاوت.)]
اولین نفر باشید دیدگاهی ثبت میکند
دیدگاه های کاربران